ﻓﻜﺮ ﻛﻦ ﻭﻗﺖ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺰﻧﺪ
ﭼﻚ ﭼﻚ ﭼﺘﺮ ﺗﻮ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﺰﻧﺪ
ﻧﻔﺴﻢ ﺣﺒﺲ ﺷﻮﺩ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺟﺮﻣﻢ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﺑﺮ ﺑﯿﻦ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻣﯿﻠﻪ ﯼ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﺰﻧﺪ
ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﻛﻮﺑﺪ
ﺩﺭ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺑﺰﻧﺪ
ﺑﺮﮒ ﺳﺒﺰﯼ ﺍﺳﺖ ﺑﯿﺎ ﺗﺤﻔﻪ ﯼ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﻛﻦ ﺍﯾﻦ
ﻧﺎﺯ ﭼﺸﻤﯽ ﻛﻪ ﺳﺮﺍﺯ ﺭﯾﺸﻪ ﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺰﻧﺪ
ﻣﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺤﺮ ﻃﻮﯾﻠﯽ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ
ﻣﻮﺝ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﻃﻐﯿﺎﻥ ﺑﺰﻧﺪ
ﻋﺸﻖ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﻫﻤﻪ
ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻗﺪﻣﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺁﺳﺎﻥ ﺑﺰﻧﺪ
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻏﻢ ﯾﻚ ﻗﻄﺮﻩ ﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻭﻗﺘﯽ
ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺯﺩﻩ ﯾﻚ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺗﻮﻓﺎﻥ ﺑﺰﻧﺪ
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻧﻔﺲ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺁﻧﺠﺎﯾﯽ ﻛﻪ
ﺳﯿﻨﻪ ﯼ ﺩﺍﻍ ﻧﯽ ﺁﺗﺶ ﺑﻪ ﻧﯿﺴﺘﺎﻥ ﺑﺰﻧﺪ
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻏﻢ ﺑﺮﮔﯽ ﻛﻪ ﺩﻟﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ
ﺑﻪ ﺗﻦ ﺷﺎﺧﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻓﺼﻞ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺑﺰﻧﺪ
ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻛﻪ ﺯﻧﯽ ﺍﺯ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﻌﺮ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﻫﻮﺍﯾﺶ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﺮﺩ ﻏﺰﻟﺨﻮﺍﻥ ﺑﺰﻧﺪ
ﻓﻜﺮ ﻛﻦ ﭼﺸﻢ ﻛﺴﯽ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﯼ ﺑﻐﺾ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ
ﻓﻜﺮ ﻛﻦ ﻭﻗﺖ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺰﻧﺪ
مهرا آریانمهر
بعضیا فقط تو حال زندگی میکنن
گذشته رو اعم خوشی و نا خوشی زود فراموش میکنن
و تصوری هم درباره وقایع و عواقب اینده ندارن
.
.
.
تو حال زندگی کن
و ناخوشی های گذشته رو فراموش کن
اما خوش هارو نه
و بدون فردایی هست که حاصله امروزته
هر تکّه از دنیای من، از ماه تا ماهی
هرقدر،هرجا،هر زمان،هرطور می خواهی
حتّی اگر مثل زلیخا آبرویم را
از من نخواهی دید دراین عشق کوتاهی
حتّی اگر بی رحم باشی مثل ابراهیم
نفرین؟ زبانم لال، حتّی اخم یا آهی
من آخرین نسل از زنان عاشقی هستم
که اسمشان را راویان قصّه ها گاهی
من آخرین مرغ جهانم، آخرین گنجشک
که در پی افسانه سیمرغ شد راهی
حالا بگو در ظلمت جنگل چه خواهد کرد
شاهین چشمان تو با این کفتر چاهی؟
پانتهآ صفایی
سرد بودن با مرا، دیوار یادت دادهاست
نارفیق بیمروّت، کار یادت دادهاست
توبهات از روزهایم عشقبازی را گرفت
آه از آن زاهد که استغفار یادت دادهاست
دوستت دارم ولی با دوستانت دشمنی
گردش دنیا فقط آزار یادت دادهاست
عطر موهایت قرار از شهر می گیرد بگو
دل ربودن را کدام عطار یادت دادهاست؟
عهد با من بستی و از یاد بردی، روزگار
از وفاداری همین مقدار یادت دادهاست ...
سجاد سامانی
امام سجاد(ع):
حق زن این است
که بدانی خداوند عزوجل اورا مایه آرامش
وانس تو قرار داده
واین نعمتی از جانب اوست،
پس احترامش کن
وبا او مدارا کن