خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

نازهای تو بی روسری...


کنار گیسوانت رهبری؛سخت َست؛ می‌فهمی؟
و راضی کردنت به همسری؛سخت ست؛ می‌فهمی؟

به فکرت بودم و دیدم نمازم را قضا کردم
تو باشی‌و نباشد کافری؛سخت ست؛می‌فهمی؟

تو با شیرین زبانی تشنه‌ام کردی به لبهایت
گذشتن از لبانت سرسری؛سخت ست؛می‌فهمی؟

مشخص کردن ِ این که تو زیبایی وَ یا آهو
میان این دو محشر داوری؛سخت ست؛می‌فهمی؟

تصور کردنِ این‌که خدای‌من دو چشم توست
برای مردم پامنبری؛سخت ست؛می‌فهمی؟      

نشستی پیش‌من با موی‌مشکی،شانه‌اش کردی
تحمل کردنِ این دلبری؛سخت ست؛می‌فهمی؟

تو را دیدن به وقت ناز کردن،هر زمان بانو
به جان مادرم بی روسری؛سخت ست؛می‌فهمی؟

بسیجی هستم‌و باید خطابت من کنم،خواهر
تو را دیدن به چشم‌خواهری؛سخت ست؛می‌فهمی؟


پی‌نوشت

عاشق باشی و  توصیف کنی، هرچی بگی بازم انگار حق مطلب ادا نشده

باید عاشق باشی و با وصفش ضربان قلبت تند بشه و گوش هات داغ بشه تا بفهمی چی میگم

امیدوارم تجربه کنی

نظرات 2 + ارسال نظر
هاوین پنج‌شنبه 25 بهمن 1403 ساعت 01:03 https://lshtar.blogfa.com/

سلام
خیلی شعر زیبایی ولی تو این زمونه درک نمیشه متاسفانه

درک میشه ولی کم

متولد مهر شنبه 21 مهر 1403 ساعت 21:30

چقدر احساس در این شعر و پست نهفته بود

هم احساس فراوان هم تعلیق عجیبی دارد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد