خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

نازهای تو بی روسری...


کنار گیسوانت رهبری؛سخت َست؛ می‌فهمی؟
و راضی کردنت به همسری؛سخت ست؛ می‌فهمی؟

به فکرت بودم و دیدم نمازم را قضا کردم
تو باشی‌و نباشد کافری؛سخت ست؛می‌فهمی؟

تو با شیرین زبانی تشنه‌ام کردی به لبهایت
گذشتن از لبانت سرسری؛سخت ست؛می‌فهمی؟

مشخص کردن ِ این که تو زیبایی وَ یا آهو
میان این دو محشر داوری؛سخت ست؛می‌فهمی؟

تصور کردنِ این‌که خدای‌من دو چشم توست
برای مردم پامنبری؛سخت ست؛می‌فهمی؟      

نشستی پیش‌من با موی‌مشکی،شانه‌اش کردی
تحمل کردنِ این دلبری؛سخت ست؛می‌فهمی؟

تو را دیدن به وقت ناز کردن،هر زمان بانو
به جان مادرم بی روسری؛سخت ست؛می‌فهمی؟

بسیجی هستم‌و باید خطابت من کنم،خواهر
تو را دیدن به چشم‌خواهری؛سخت ست؛می‌فهمی؟


پی‌نوشت

عاشق باشی و  توصیف کنی، هرچی بگی بازم انگار حق مطلب ادا نشده

باید عاشق باشی و با وصفش ضربان قلبت تند بشه و گوش هات داغ بشه تا بفهمی چی میگم

امیدوارم تجربه کنی

صیاد نمی‌خواهد مرا



شدم درگیر صیادی که صیدش را نمی‌خواهد

مگر با نقشه‌ای دیگر بیفتم باز در دامش...


#کاوه_احمدزاده


پی نوشت

بازدید دیروز به پونصد شصت بازدید رسید. ممنونم که هستین و میخونید

چال لپ یا چاه بلا

لبخند که زد به یاد ماه افتادم
چشمک زد و به روز سیاه افتادم

"لا حول و لا..." براش مى خواندم
که با هول و ولا درون چاه افتادم.


پی‌نوشت

گرفتار چال لب و خال لب بشی الهی 

تو هم گرفتار زبون و ادب و وقارش بشی

من از آن تو شوم، تو از آن من


ای فصل غیر منتظر داستان من!
معشوق ناگهانی دور از گمان من

ای مطلع امید من ای چشم روشنت
زیبا ترین ستاره ی هفت آسمان من

ای در فصول مرثیه و سوگ باز هم
شوقت نهاده قول و غزل بر زبان من

با من بمان و سایه ی مِهر از سرم مگیر
من زنده ام به مهر تو ای مهربان من!

کی می رسد زمان عزیز یگانگی
تا من از آن تو شوم و تو از آن من


#حسین_منزوی



پی‌نوشت 


تجربه کردی؟

که عاشق یه نفری بشی که اصلا فکرشو نمیکردی؟

گاهی اون یه نفر حتی جلو چشمت بوده ها ولی اصلا فکرشو نمیکردی که عاشقش بشی

از اونوقت و از اون روزه که حس میکنی اونی که تا قبل این همیشه جلوی چشمت بوده یه دفعه نیست شده

کمیاب شده

کم پیدا شده

اونی که هر روز جلوی چشمت بودا

اما امان از روزی که به هر ترتیبی اونو از دست بدی

هی فکر اون روزهایی که اون جلوی چشمت بوده و ندیدیش رو میخوری

و خودتو لعنت میکنی که فرصت هارو از دست دادی

فرصت دیدن

فرصت شنیدن 

فرصت محو شدن

فرصت یکی شدن

تجربشو داشتی؟

بیا از حس و حالت اون روز و امروزت بگو

همیشه لحظه آخر خراب میکردم

منی که آینه‌ها را جواب می‌کردم
چرا نگاه تو را باز قاب می‌کردم


به اسم تو چقدر شور توی دل می‌ریخت
چقدر توی دلم قند آب می‌کردم


برای نقض قسم‌های خورده‌ام دیشب
تمام وقت خودم را مجاب می‌کردم


«نرو، برو، نه نرو، بهتر است که نروی... »
برای بستن کفشم شتاب می‌کردم


اگر که دست دلم رو شود؟ اگر فهمید؟
و هرچه حدس و گمان را حساب می‌کردم


سلام! روز قشنگی‌ست! من... شما را... دوس...
همیشه لحظۀ آخر خراب می‌کردم

محمدرضا وحیدزاده

مرد بودن کار سختی نیست...

دوست دارم که بر خلاف دلت، بیشتر شاعرانه فکر کنی
سعی کن چند ساعتی امروز، به من و این ترانه فکر کنی


می‌نشینم در آشپزخانه که بیایی و بعد عصرانه
هم به فکر من و خودت باشی، هم به اوضاع خانه فکر کنی


هر زمان شعر تازه می‌گویم، اختلال حواس می‌گیرم
تو برای کمک به من کافی‌ست به همین یک نشانه فکر کنی


می‌روم شام را ردیف کنم، تو بچین ظرف‌های قافیه را
شعر امشب بهانه‌ای شده است که به من بی‌بهانه فکر کنی


مرد بودن که کار سختی نیست، می‌نشینم به راحتی جایت
تو بیا جای من، ببین گاهی می‌توانی زنانه فکر کنی؟

#مریم_کرباسی_نجف_آبادی

بدهکارم

به بهار بدهکارم
دست کم یک شعر برای هر شکوفه
به پنجشنبه بدهکارم
دست کم یک شعر برای هر ثانیه
به تو بدهکارم
دست کم یک جان برای هر لبخند

#علی_محمد_مودب