در خون تو انگار ، غزل در جریان است
چشمت بخدا معدن مضمونِ جهان است
دیروز ، «غزل» گفتم و امروز ، «قصیده»
چون قیمت بوسیدن تو در نوسان است
هر ثانیه پَر میزند آنجا که تو هستی
از بسکه دل عاشق من خوشگذران است
سجادهی من پهن شده رو به نگاهت
پس باز کن آن پنجره را ؛ وقت اذان است
از عشق تو در خانهی دل «زلزله» برپاست
هر چند که گفته شده اسمش «ضربان» است
بوسیدنِ اسم تو و ؛ بوییدنِ شعرت
کار منِ دیوانه هم این است و هم آن است
رضا_قاسمی
چشم زیتون سبز در کاسه، سینه ها سیب سرخ در سینی
لب میان سفیدی صورت، چون تمشکی نهاده بر چینی
سرخ یا سبز؟ سبز یا قرمز؟ ترش یا تلخ؟ تلخ یا شیرین؟
تو خودت جای من اگر باشی ابتدا از کدام می چینی؟
با نگاهی، تبسمی، حرفی، در بیاور مرا از این تردید
ای نگاهت محصل شیطان، اخم هایت معلم دینی!
هر لبت یک کبوتر سرخ است، روی سیمی سفید، با این وصف
خنده یعنی صعود بالایی، همزمان با سقوط پایینی
می شوی یک پری دریایی، از دل آب اگر که برخیزی
می شوی یک صدف پر از گوهر، روی شن ها اگر که بنشینی
هرچه هستی بمان که من بی تو، هستی بی هویتی هستم
مثل ماهی بدون زیبایی، مثل سنگی بدون سنگینی
غلامرضا_طریقی
سختی ولی سنجیدنت را دوست دارم
فلسفه ای،فهمیدنت را دوست دارم
آرامشی،مثل هوای بعدباران
حس خوش بوییدنت رادوست دارم
مغرور وسنگینی ولی با لحن شیرین
من را"شما"نامیدنت را دوست دارم