کافر به چشمهای تو باور میآورد
آن چشمها که آه مرا بر میآورد
من در پی تو هستم و مردم پی بهشت
ایمان شهر، کفر مرا در میآورد
عطر تو خوشتر است از آن عطرها که باد
از سوی باغهای معطر میآورد
آتش بزن به خاطرههایی که در قفس
پرواز را به یاد کبوتر میآورد
عاشق شدم، که تلخی ایام سرنوشت
بی یاد عشق، حوصله را سر میآورد ... .
سجاد سامانی
"ناز کن عیبی ندارد نازنین تر می شوی
با غم این روزهای من عجین تر می شوی"
صورت زیبای تو در برکه ی قلبم نشست
شب که می آید عزیزم مه جبین تر می شوی
هرکجا باشی قشنگی از همه دل می بری
مثل خالی گوشه ی لب خوش نشین تر می شوی
هر چه می خواهم خودم را پیش چشمت جا کنم
مثل دوربین تلسکوپ ریزبین تر می شوی
من شبیه باغبانی پیر و غمگینم ولی...
مثل یک گل، توقشنگ ودست چین تر می شوی
چشم خون ریز وخمارت قاتلی زنجیره ایست
مثل شمشیری کُشنده زهرگین تر می شوی
حمید بیرانوند
خراب آن لحظه ام
که شعرهایم را میخوانی
چشمانت را گرد میکنی
دماغت را جمع
یک خنده نخودی تحویل میدهی
و زیر لب میگویی
پسره ی دیوانه!
..
علی سلطانی
تو یادت نیست ولی من خوب به خاطر دارم که
برای داشتنت ، دلی را به دریا زدم که از آب واهمه داشت…
درمانِ دلی و مرهمِ هر
دردی
گفتی به همه دوباره
برمیگردی
نورِ سَر و عطرِ تنِ تو
می پیچد!
ای مرد! خوش آمدی...
صفا آوردی
عارفه دهقانى