منی که آینهها را جواب میکردم
چرا نگاه تو را باز قاب میکردم
به اسم تو چقدر شور توی دل میریخت
چقدر توی دلم قند آب میکردم
برای نقض قسمهای خوردهام دیشب
تمام وقت خودم را مجاب میکردم
«نرو، برو، نه نرو، بهتر است که نروی... »
برای بستن کفشم شتاب میکردم
اگر که دست دلم رو شود؟ اگر فهمید؟
و هرچه حدس و گمان را حساب میکردم
سلام! روز قشنگیست! من... شما را... دوس...
همیشه لحظۀ آخر خراب میکردم
محمدرضا وحیدزاده