خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

چشم من، چشم تو را دید ولی دیده نشد

من همانم که پسندید و پسندیده نشد


یاد لبهای تو افتادم و با خود گفتم:

غنچه‌ای بود که گل کرد ولی چیده نشد


من نظربازم و کم معصیتی نیست ولی

چه‌بسا طعنه‌زدنهای تو بخشیده نشد


ای که مهرت نرسیده ست به من، باور کن

هیچکس قدر من از قهر تو رنجیده نشد


عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند

سعى کردم که بفهمانم و فهمیده نشد


سجاد سامانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد