خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

به سلیمان از طرف مور سلام



باز هم دربدر شب شدم ای نور سلام

باز هم زائرتان نیستم از دور سلام


با زبانی که به ذکرت شده مامور سلام

به سلیمان برسد از طرف مور سلام


کاش سمت حرمت باز شود پنجره‌ها

باز از دوریت افتاده به کارم گره‌ها


ننوشته ست گنهکار نیاید به حرم

پس بیایید اگر خوب و اگر بد به حرم


برسد خواهش این ناله‌ی ممتد به حرم

زود ما را برسانید به مشهد به حرم


مست از آنیم که از باده به خُم آمده‌ایم

ما سفارش شده ایم، از ره قم آمده‌ایم


یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست

پس از این فاصله تا طوس دویدن زیباست


پا برهنه شدن و جامه دریدن زیباست

بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست


پیچش قافله‌ی ما که به سوی نور است

رگه ای در دل فیروزه‌ی نیشابور است


چه خبر در حرم ضامن آهو شده است؟

صحن ها بیشتر از پیش چه خوش بو شده است


طرف پنجره فولاد هیاهو شده است

باز یک چشمه از آن لطف و کرم رو شده است


مادری گریه کنان ذکر رضا می‌گیرد

دست و پای فلجی باز شفا می‌گیرد


با شفا از تو، چه زیبا شده بیمار شدن

به تو وابسته شدن با تو گرفتار شدن


کار من هست فقط گرمی بازار شدن

گر چه در باور من نیست خریدار شدن...


یوسفم باش، بدون تو کجا برگردم؟

من برایت دو سه تا بیت کلاف آوردم


تو خودت خواسته ای دار و ندارم باشی

کاش لطفی کنی و آخر کارم باشی


مرد سلمانی تو باشم و یارم باشی

لحظه ی مرگ بیایی و کنارم باشی


قول دادی به همه پس به خدا می‌آیی

هر که یک بار بیاید تو سه جا می‌آیی


مجید تال


روانی میکند

چادرش سُر میخورد پا درمیانی

می کند

باز میگیرد رُخَش را ، سر گرانی

می کند


باهمین حُجب و حیای بی‌حد و

اندازه اش

آخـرش این نازنین ما را روانی

می کند

عاشقانه

موی مشکی، عشق خوبم ،زندگی
زیباست نه ؟
اینکه من"روزی تو را دیدم"خدا
میخواست نه ؟

تا به کی باید تو را حاشا کنم؟
پس گوش کن
"دوستت دارم" ز اشعارم کمی
پیداست نه


بیچاره شدم

باز تو با کاسه نذری


این حاجت تو چیست

که هر هفته میایی


خودت این ابر عاشق را بباران

سلام ای عطر مریم زیر باران!
دوستت دارم
خودت این ابر عاشق را بباران
دوستت دارم

به باران میسپارم تا به‌روی شیشه‌ات
از من
هزاران بوسه بنویسد هزاران
"دوستت دارم"

دوستت دارم


جانِ دلم...

غرورِ مَردانه و این حرفها!

بماند پشتِ درِ خانه...

بماند برای غریبه ها...!

به من که رسیدی!

وردِ زبانت باشد دوستت دارم...


بگیر از ما سر

به نام نامی سر، بسمه‌ تعالی سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر

فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد
که بنده‌ی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر

قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق
که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر

نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن
به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر

سری که گفت: «من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند می‌روم با سر

هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر.»

همان سری که "یحب الجمال" محوش بود
جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر

سری که با خودش آورد بهترین‌ها را
که یک به یک، همه بودن سروران را سر

زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر

سپس به معرکه عابس، " أجنّنی"گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر

بنازم " أم وهب" را، به پاره تن گفت
برو به معرکه با سر ولی میا با سر

خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر

چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید
به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر

در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد
همان سری است که برده برای لیلا سر

همان که احمد و محمود بود سر تا پا
همان سری که خداوند بود، پا تا سر

پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد
پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر

میان خاک، کلام خدا مقطعه شد
میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر

حروف اطهر قرآن و نعل تازه‌ی اسب
چه خوب شد که نبوده است بر بدن‌ها سر

تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر

جدا شده است و سر از نیزه‌ها درآورده است
جدا شده است و نیفتاده است از پا سر

صدای آیه کهف الرقیم می‌آید
بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر

بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر

عقیله، غصه و درد و گلایه را به که گفت؟
به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر

دلم هوای حرم کرده است می‌دانی
دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر