سر پیری اگر معرکه گیری هم باشد من تو را ، باز تو را، باز تو را، باز تو را میخواهم .
چشمان سیاهت
به سیاه چاله ماند
که هرکه دچارش شد
مفری نیافت
و بیچاره من...
لبخند که زد به یاد ماه افتادم چشمک زد و به روز سیاه افتادم
"لا حول و لا..." براش مى خواندم که با هول و ولا درون چاه افتادم