به بهار بدهکارم
دست کم یک شعر برای هر شکوفه
به پنجشنبه بدهکارم
دست کم یک شعر برای هر ثانیه
به تو بدهکارم
دست کم یک جان برای هر لبخند
#علی_محمد_مودب
سرت که درد نمی آید از سوالاتم
مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم
چطور اینهمه جریان گرفته ای در من
و مو به موی تو جاریست در خیالاتم؟
بگو به من که همان آدم همیشگی ام؟
نه... مدتی ست که تغییر کرده حالاتم
چقدر مانده به وقتی که مال هم بشویم
درست از آب در آیند احتمالاتم
تو محشری به خدا من بهشت گمشده ام
تو اتفاق می افتی من از محالاتم
چقدر ساکتی و من چقدر حرف زدم
دوباره گیج شدی حتما از سوالاتم
دلم گرفته اگر زنگ می زنم گاهی
مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم.
مهدی_فرجی
در خون تو انگار ، غزل در جریان است
چشمت بخدا معدن مضمونِ جهان است
دیروز ، «غزل» گفتم و امروز ، «قصیده»
چون قیمت بوسیدن تو در نوسان است
هر ثانیه پَر میزند آنجا که تو هستی
از بسکه دل عاشق من خوشگذران است
سجادهی من پهن شده رو به نگاهت
پس باز کن آن پنجره را ؛ وقت اذان است
از عشق تو در خانهی دل «زلزله» برپاست
هر چند که گفته شده اسمش «ضربان» است
بوسیدنِ اسم تو و ؛ بوییدنِ شعرت
کار منِ دیوانه هم این است و هم آن است
رضا_قاسمی
ما را اسیر و چشم به راه
آفریده اند
آشفته حال و زار وتباه
آفریده اند
بانو! تمام عمر نگاهت کنم
کم است!
اصلا* تو را برای نگاه
آفریده اند!!
تمثیل غم عشق تو با قلب
ظریفم
یک باغ انار است و یکی
کاسهی چینی
لبخند تو با اخم تو زیباست، که
چون سیب
شیرینی و با ترشی دلخواه
عجینی
علیرضا بدیع
هر روز می روم به مسیری که دیدمت
جایی که عاشقانـه به جانم خریدمت
جایی که دیدم ای گل زیبا شکفته ای
امـا بـرای آنـکه بـمانـی نچـیدمت
یادم نرفته است که چشمان خسته ام
افتـاده در نـگاه تـو بودو نـدیدمـت
یعنـی ندیـدم آمده بـاشی برای من
اما به چشم آمـده ها می کشیـدمت
گر من خدات می شدم ای نازنیـن من
اینـگونـه بـا وقـار نـمی آفریدمـت
حتی به جای اینکه بچینم تو را ز خاک
یک عمـر عاشقانـه فقط پـروریدمت
دیـوانـه ام کـه بـا هـمه بی وفـائیت
سی سال می نوشتمت و می شنیدمت
آری بـرای اینکه بـدانی چه می کشم
هر روز می روم به مسیری که دیدمت