روزی که ذره ذره شود استخوان من
باشد هنوز در دلِ تنگم هوای تو...
#امیرخسرو_دهلوی
پی نوشت
دل تنگم، دل تنگه هوای تُ
بی ما
چه میکند دلت ؟
که بی تــوجان میکند دلــم
پی نوشت
جان کنده است دلت تا حالا؟
ای گفتن از تو در شب ممنوعهام خیال
آغوش تو برای من انگارهای محال
سیب رسیدهای که مرا رانده از بهشت
صدبار بهتر است از افتادههای کال
پرسیدهای چه میکنی و کیستی؟ مپرس!
ای آخرین جواب من از اولین سؤال
با دیگران قیاس حلال و حرام کن
حرف حرام میشکند حرمت حلال
از استکان لب زدهات میخورم،
تو را
میبوسم از دریچهٔ ممکنترین مجال
انگشت میکشی به گریبان و شامهام
دنبال عطر توست فراسوی این جدال
تو وقت دیدن عطشم کور، کور، کور
من پای گفتن هوسم لال، لال، لال
آینده کو؟ گذشته کجا رفت؟ کاشکی
درهای لحظه را بگشاییم رو به حال
#مهدی_فرجی
سرت که درد نمی آید از سوالاتم
مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم
چطور اینهمه جریان گرفته ای در من
و مو به موی تو جاریست در خیالاتم؟
بگو به من که همان آدم همیشگی ام؟
نه... مدتی ست که تغییر کرده حالاتم
چقدر مانده به وقتی که مال هم بشویم
درست از آب در آیند احتمالاتم
تو محشری به خدا من بهشت گمشده ام
تو اتفاق می افتی من از محالاتم
چقدر ساکتی و من چقدر حرف زدم
دوباره گیج شدی حتما از سوالاتم
دلم گرفته اگر زنگ می زنم گاهی
مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم.
مهدی_فرجی