خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

چه با چشم هایت بر سر این زن نیاوردی


دوباره می وزد امشب نسیم مست شبگردی
به یاد آن شب افتادم که می گفتی پر از دردی

شبی که من به یادت بغض کردم باز اما تو
به یاد آن زنی که من نبودم گریه می کردی

امان از حرف این مردم که می گویند: او با تو...
نمی دانم! نمی دانم! فقط گفتند: نامردی

سرم از درد سنگین است و دائم دردسر دارم
چه ها با چشم هایت بر سر این زن نیاوردی

به من گفتند درباران دعاها مستجابند آه...
نشستم زیر باران و دعا کردم که برگردی

#زینب_اکبری

از عشق گریزانم و با عشق موافق

از عشق گریزانم و با عشق موافق

تردید قشنگیست خودانکاری عاشق

از عشق به آغوش چه دردی بگریزیم
حالا که غمش هم شده آرامش عاشق

گفتم که در آغوش خود آرام بگیرم
دیدم اثری نیست از آن آدم سابق

داغ است ولی داغ قشنگیست که آن را
در سینه نگه داشته ام همچو(مثل) شقایق

از فرضیه تا واقعه با عشق دویدم
عمری متناقض شد و یک لحظه مطابق

یک لحظه نگاهم به تو افتاد و از آن روز
از عشق گریزانم و با عشق موافق

#علی_صفری



کاش فرشته ای هم بود به نام عشقائیل
که روزی در صور خود بدمد و بگوید دلتنگی تمام شد
هرکسی عشقش را بردارد و ببر



داشتنت برازنده کسی نیست
تو فقط به من آمدی

سر پیری اگر معرکه گیری هم باشد
من تو را ،
باز تو را،
باز تو را،
باز تو را میخواهم .

چشمان سیاهت 

به  سیاه چاله ماند

که هرکه دچارش شد

مفری نیافت

و بیچاره من...

لبخند که زد به یاد ماه افتادم
چشمک زد و به روز سیاه افتادم

"لا حول و لا..." براش مى خواندم
که با هول و ولا درون چاه افتادم

باز زِ سَر بِگـــیرَمَش

  آن‌کِه بِه دِل‌اَسیرَمَش

دَر‌ دِل‌ و جان‌ پَذیرَمَش

  گَـرچه گـذَشت‌ عُمرِ مَن 

باز زِ سَر بِگـــیرَمَش

تو تا تو

پر می کشم از پنجره ی خواب تو تا تو

هر شب من و دیدار در این پنجره با تو


از خستگی روز همین خواب پر از راز

کافی ست مرا، ای همه ی خواسته ها تو


دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم

من یکسره آتش، همه ذرات هوا تو


بیدارم اگر دغدغه ی روز نمی کرد

با آتش مان سوخته بودی همه را تو


پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم

ای هرچه صدا، هرچه صدا، هرچه صدا تو


آزادگی و شیفتگی، مرز ندارد

حتا شده ای از خودت آزاد و رها تو


یا مرگ، و یا شعبده بازان سیاست؟

دیگر نه و هرگز نه، که یا مرگ که یا تو


وقتی همه جا از غزل من سخنی هست

یعنی همه جا تو، همه جا تو، همه جا تو


پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من؟

تا شرح دهم از همه ی خلق، چرا تو


#محمد_علی_بهمنی


 


او عشقم و عمرم و عزیزم باشد

محکوم به شعر و بی خیالی باشی

یک جمله ی تا ابد سوالی باشی


با قهر بگویی که: «ببین! من رفتم»

اما نروی، همین حوالی باشی


نا ممکنیِ رفتنِ او را بچشی

دنبال دلیل احتمالی باشی


سی سال، تمامِ باورت پر نشود

سی سالِ تمام، جای خالی باشی


با این همه شعر، پیش او در گیرِ

بیماریِ لا علاج لالی باشی...


او عشقم و عمرم و عزیزم باشد

آن وقت خودت... جنابِ عالی باشی


وابسته ی دختری کویری بشوی

سخت است اگر خودت شمالی باشی



حلال عشق حرام شرع

 نه غمگینم نه خوشحالم نه بی تابم نه آرامم

نمیدانم چه خواهد شد بدون تو سرانجامم

بروی طاقچه قلیان تزیینی زر کوبم
نشد سهم کسی باشم من از آغاز ناکامم

نمیدانم برای که! ولی بدجور میسوزم
چراغی روی سنگ قبر یک سرباز گمنامم

شبیه بوسه ای هستم مردد بین دین و دل
حلال مذهب عشقم حرام شرع اسلامم

عزادارم کنار تو ، تو بد مستی کنار من
تو کاخ سبز بشکوهی و من ویرانه ی شامم

سید_علی_رکن_الدین

اعتیاد من به آن چشم خمارت...

قهوه ی چشم تو مستم میکند هر روز و شب 

خنده ات باده پرستم می کند هر روز و شب

اعتیاد من به آن چشم خمارت این چنین
بر ضریحت پای بستم می کند هر روز و شب

مثل سرمای زمستان پیش عطر نوبهار
بوی مویت ورشکستم می کند هر روز و شب

موج سنگین نگاه پر غرور و نافذت
کشتی در گل نشستم می کند هر روز و شب

فکر آن پیمان شیرین که ببستم با دلت
یاد آن عهد الستم می کند هر روز و شب

شقایق_قضایی

با حجابت دل می بری


با حجاب از بچہ شیعہ خوب‌تر  دل میبرے
دل نـَدارد قـابلت را، جان فـَدایت اے پـَرے!

چـادرت حـالِ مَـرا از قبـل بهتـر مےکُنـَـد
قرصِ ماهَم! اینکہ ابرے مےشوے زیباترے

من تیمّم مےکنـم بـا خـاکِ پاے چـادرت
آن زمانے کہ بہ سوے قبلہ رو مےآورے

شـالِ آبے بر سـرِ خود مےکنے و یک گـره
بـر دلِ من مےزنے و یک گـره بر روسرے

دلخوشم با فکرِ اینکه قبلہ‌ام با تو یکےاست
دلخوشےهـاے مَـرا بـا یک نگاهـَت میخـرے

الهه_سلطانی

معصوم ترین عشق (پست ثابت)


نه دستانش را گرفته ام،
نه در آغوشش کشیده ام،
و نه حتی او را بوسیده ام..
من فقط از دور
او را در خویش گریسته ام..
عشقِ میانِ ما معصوم ترین عشقِ
تاریخ بود...
"به احترامش بِایستید....! "

نرگس_صرافیان_طوفان

چه کنم گر نکنم از لب تو یاد

زیبــای پـری روی پـری ماه پـری زاد

ای دخـتــــرِ افسـونـگـرِ آزاده ی آزاد


سیمین تـن گیسو زری چشم عقیقی
الماس نگاه، ای همه ات گنج خداداد


باید که بخوانی غزل سعدی شیراز
تا لمس کنی درد فرو خوردن فریاد


آدم چه کند با هیجانش وسط درس؟!
ناگاه که یاد تو و چشمان تو افتاد...؟!


با مـــزه ی ناگفتنیِ تــوت فـــرنگی...
شاعر چه کند گر نکند از لب تو یاد؟!


مو به موی تو جاریست در خیالاتم

سرت که درد نمی آید از سوالاتم

مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم


چطور اینهمه جریان گرفته ای در من

و مو به موی تو جاریست در خیالاتم؟


بگو به من که همان آدم همیشگی ام؟

نه... مدتی ست که تغییر کرده حالاتم


چقدر مانده به وقتی که مال هم بشویم

درست از آب در آیند احتمالاتم


تو محشری به خدا من بهشت گمشده ام

تو اتفاق می افتی من از محالاتم


چقدر ساکتی و من چقدر حرف زدم

دوباره گیج شدی حتما از سوالاتم


دلم گرفته اگر زنگ می زنم گاهی

مرا ببخش که اینقدر بی مبالاتم.


مهدی_فرجی


عشق بازی یادم تورا فراموش است؟؟؟

شبیه حس رسیدن به نقطه ی جوش است

مرا ببوس که هنگام رفتن از هوش است


تو خیره می شوی و برق می زند چشمم

چو برکه ای که به تصویر ماه منقوش است


بیا و شعله ورم کن که زندگی بی عشق

به پوچیِ زدنِ پُک به پیپِ خاموش است


تو آن دُری که برای همیشه هر صدفی

در آرزوی گرفتن میان آغوش است


به روی هرکس و هرچیز خط زدم ،جز تو

هر آنچه دور و برم هست و نیست مخدوش است


خدا کند که همیشه حواسمان باشد

که عشق بازیِ یادم تو را فراموش است



جواد_منفرد


عشق دو مغرور

رسیدن من و تو وصلت دو دیوار است

چقدر عشق دو مغرور مردم آزار است


اگر چه درد زیاد است در دلم اما

نگفتن از تو برایم هنوز دشوار است


یگانه بودى و بسیار عاشقت بودم

ولى به چشم نمى آید آنچه بسیار است


به خواب بى خبرى رفته ایم و در دلمان

هنوز هم که هنوز است عشق بیدار است


اگرچه در دل من اشتیاق دیدن توست

همیشه روى لب تو خدا نگهدار است


سید_تقى_سیدى


بوسیدن اسم تو...

در خون تو انگار ، غزل در جریان است

چشمت بخدا معدن مضمونِ جهان است


دیروز ، «غزل» گفتم و امروز ، «قصیده» 

چون قیمت بوسیدن تو در نوسان است


هر ثانیه پَر می‌زند آنجا که تو هستی 

از بسکه دل عاشق من خوش‌گذران است


سجاده‌ی من پهن شده رو به نگاهت 

پس باز کن آن پنجره را ؛ وقت اذان است


از عشق تو در خانه‌ی دل «زلزله» برپاست

هر چند که گفته شده اسمش «ضربان» است


بوسیدنِ اسم تو و ؛ بوییدنِ شعرت 

کار منِ دیوانه هم این است و هم آن است


رضا_قاسمی



نرخ بوسیدن تو؟

در خون تو انگار ، غزل در جریان است

چشمت بخدا معدن مضمونِ جهان است


دیروز ، «غزل» گفتم و امروز ، «قصیده» 

چون قیمت بوسیدن تو در نوسان است


رضا_قاسمی