من از مرگ نمیترسم
فقط پس از مرگم
دلتنگیِ تو بارها و بارها مرا خواهد کشت ...
برای دلتنگی ام
سکوت رَساترین سخن است
قهوه ی چشم تو مستم میکند هر روز و شب
خنده ات باده پرستم می کند هر روز و شب
اعتیاد من به آن چشم خمارت این چنین
بر ضریحت پای بستم می کند هر روز و شب
مثل سرمای زمستان پیش عطر نوبهار
بوی مویت ورشکستم می کند هر روز و شب
موج سنگین نگاه پر غرور و نافذت
کشتی در گل نشستم می کند هر روز و شب
فکر آن پیمان شیرین که ببستم با دلت
یاد آن عهد الستم می کند هر روز و شب