خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

خیانت

مرد پریشان حال بود و درحالی که دست دختر 10 ساله‌اش را محکم گرفته بود، وارد اتاق مشاوره شد وبا تشریح ماجرای زندگی‌اش گفت: «دخترم سمانه خیلی کوچک بود که همسرم در سانحه رانندگی جان سپرد. از آن زمان به بعد هم مادرش شدم و هم پدرش. نمی‌گذاشتم آب در دلش تکان بخورد و لحظه‌ای غصه نداشتن مادر آزارش دهد. درهمه این سال‌ها به خاطر دخترم حاضر نشدم ازدواج کنم. اما...»

رضا درحالی که سری به نشانه تأسف تکان می‌داد، اظهارکرد: «بابک دوست چندین و چند ساله‌ام بود و با هم رفت و آمد زیادی داشتیم. بعد از اینکه همسرم فوت کرد این رابطه نزدیک‌تر شد و همسر بابک هر روز برای ما غذا می‌آورد یا گهگاه به من زنگ می‌زد ومی خواست که با هم خرید برویم. و...

خلاصه آنقدر به هم نزدیک شده بودیم که درددل‌هایش را هم با من مطرح می‌کرد.

بارها به او گفتم به زندگیت بچسب.چراکه درست نیست ما اینقدر با هم صمیمی باشیم. حتی به او گفتم می‌ترسم بابک از اینکه تا این حد به من توجه می‌کنی ناراحت شود وگمان بد کند. اما او هر بار می‌گفت: «بابک آنقدر سرگرم کارش است که اصلاً یادش نیست زن دارد و هیچ وقت هم چیزی نمی‌فهمد.پس خیالت راحت.» بابک هم رفتارش با من عادی بود و هرگز تصور نمی‌کردم از چیزی خبر داشته باشد.

هر چه می‌گذشت رابطه ما صمیمی‌تر می‌شد اما من بیش از همه چیز نگران دخترم بودم. خیلی وقت‌ها با بابک درد دل می‌کردم و او همیشه به حرف هایم گوش می‌داد. یک روز به او گفتم: «من ساعات زیادی سرکارم و دل نگران تنهایی سمانه هستم. نمی‌دانم باید چه کار کنم؟» بابک کمی فکر کرد و گفت: «سمانه را خانه ما بیاور. هم خیالت راحت می‌شود و هم بچه تنها نمی‌ماند.» راستش آن موقع خیلی خوشحال شدم چون می‌دانستم به خاطرعلاقه‌ای که زن بابک به من دارد از دخترم خوب مراقبت می‌کند اما حتی نمی‌توانستم تصور کنم که بابک چه فکری در سر دارد. ای کاش هرگز این کار را نکرده بودم.»

مرد جوان درحالی که سعی داشت جلوی اشک‌هایش را بگیرد، نگاهی به سمانه غمزده‌اش انداخت ودرحالی که بغضش را فرو برد، ادامه داد: «صبح روز بعد دخترم را به خانه بابک بردم و با خیال راحت حتی عصرها اضافه کار هم می‌ماندم. چند روز گذشت. سمانه هیچ حرفی نمی‌زد اما متوجه شدم رفتارش عوض شده. هر روز عصبی‌تر می‌شد و با کوچک ترین حرفی پرخاش می‌کرد. فکر کردم به خاطر دوری من ناراحت است به همین خاطر چند روزی مرخصی گرفتم تا کنارش بمانم. در آن چند روز هر کاری کردم به سمانه خوش بگذرد نشد که نشد. دخترم حسابی غمگین و افسرده شده بود. شک نداشتم موضوع مهمی آزارش می‌دهد. یک روز با او نشستم و آنقدر اصرار کردم که با من حرف بزند و...»

مرد جوان درحالی که اشک می‌ریخت ودخترش را در آغوش کشیده بود گفت: «من با دست خودم دخترم را به این روز انداخته بودم. وقتی سمانه راز هولناکش را فاش کرد تازه فهمیدم در این مدت که من با خیال راحت سر کار می‌رفتم، بابک، از دخترم سوءاستفاده و او را مجبور به گدایی در خیابان کرده. بابک طوری سمانه را تهدید کرده بود ساکت بماند که دخترم حتی می‌ترسید به من چیزی بگوید. داشتم دیوانه می‌شدم. هر چه فکر کردم که چرا او این کار را کرده سردرنیاوردم!! بابک وضع مالی بدی نداشت و بیکار هم نبود اما چرا با سمانه من این کار را کرده بود؟ با شنیدن این موضوع بدون اینکه به او زنگ بزنم پیش پلیس رفتم و شکایت کردم. بابک ساعاتی بعد دستگیر شد. وقتی او را دیدم مستقیم در چشمانش نگاه کردم و گفتم: «چرا این کار را با ما کردی؟ چرا به سمانه من رحم نکردی؟» اما جوابی که او داد مانند پتک بر سرم خورد و تازه بیدارم کرد. بابک که ذره‌ای پشیمانی در چهره‌اش نبود به من نگاهی انداخت و جواب داد: «مگر تو به من و زندگی‌ام رحم کردی که حالا از مردانگی حرف می‌زنی؟ تو زنم را از من گرفتی و کاری کردی که او از من دلزده شود. او مدام از طلاق حرف می‌زند چون می‌خواهد با تو ازدواج کند!!» تازه آن موقع بود که فهمیدم در همه این سال‌ها بابک از همه چیز خبر داشته و به فکر انتقام بوده است. با شنیدن این حرف دنیا روی سرم خراب شده بود. من کاری کردم که دخترم آزار ببیند. نمی‌توانم ناراحتی دخترم را تحمل کنم. خواهش می‌کنم؛ سمانه‌ام را از این عذاب نجات دهید...»

عاشقانه

غفلـت از یـــار گرفتـــار شـــدن هم دارد
از شما دور شدن ، زار شدن هم دارد

هر که از چشم بیفتاد، محلش ندهند
عبد آلوده شده خوار شدن هم دارد
 
عیب از ماست که هر صبح نمیبینیمت
چشم بیمار شده تار شدن هم دارد

همه با درد به دنبال طبیبی هستیـــم
دوری از کوی تو بیمار شدن هم دارد

ای طبیب همه انگار دلـــــت با ما نیـست
بد شدن، حس دل آزار شدن هم دارد

آنقدر حرف در این سینه ی ما جمع شده
این همه عقده تلنبار شدن هم دارد

از کریمان، فقرا جود و کرم می خواهند
لطف بسیار طلبکار شدن هم دارد

نکنــــد منتــــــظر مــــردن مـــــایی آقـــا
این بدی مانع دیدار شدن هم دارد

ما اسیریم اسیر غم دنیا هستیــــــــــم
غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد


عاشقانه



سخن بی تــــــــو مگر جای شنیدن دارد؟!
نفسم بی تــــــــو کجا نای دمیدن دارد؟!


علت کوری یعقوب نبی معلوم است!
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد؟


و خدا خواست که یک عمر نبیند یعقوب
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد

راه خوشبختی


وقتی وارد رابطه زناشویی می شوید بسیار مهم است که به این نکات اهمیت بدهید. 

 

بسازید: 

چگونه بسازید؟ یک رابطه سرشار از احترام و تحسین بسازید. به رفتار و گفتار همسر تان اهمیت بدهید. زن و شوهر هایی که در یک رابطه سالم قرار می گیرند به جزیی ترین رفتار و عملکرد همسرشان اهمیت می دهند وبا گفتن «از تو ممنونم» احترام و شخصیتش را حفظ می کنند. پس گام اول را با این اصل شروع کنید که برای داشتن رابطه سالم بیشتر تحسین کنید و کمتر ایراد بگیرید. 

 

جستجو کنید: 

چه چیزی را جستجو کنید؟ ساده است. به دنبال شناخت علایق همسرتان باشید و سعی کنید مشترکاتی بیابید که هر دو از ماندن در این رابطه لذت ببرید. به جستجوی تجربه های مشترک جدید بروید تا خاطرات لذت بخشی از زندگی زناشویی بسازید. 

 

قوانین زناشویی داشته باشید:

 چه قوانینی؟ مثلا قانون عذرخواهی از یکدیگر. اگر اشتباهی از شما سر می زند صادقانه از همسرتان عذربخواهید. گفتن«متاسفم» شاید خیلی سخت به نظر بیاید اما این جمله بسیار شفابخش است. پایبند به این قوانین باشید و مطمئن باشید که در برابر چنین رفتاری همسرتان به شما اعتماد خواهد کرد.

حدیث عشق



امام صادق علیه السلام :


هر چه محبت مرد بر زن 

بیشتر گردد، 

بر فضیلت ایمانش افزوده می‏شود.


﴿من لا یحضره الفقیه، ج ۳، ص ۲۵۱﴾


عاشقانه

از بخت بدم شهــره به شیرینی قندی !
ای کــــــاش کـه لازم نشـود باز بخندی

آنقدر تو ماهی که ندارد عجب اینکه

هرکس که تو را خواست، رَوَد رو به بلندی



گاهی شعر تنها آرامم می کند


عاشقانه

در دلم این روزها چیزی به جز آشوب نیست
اهل قاجاری و در فکرت به جز سرکوب نیست

قلب من همچون درختی شد ولی این را بدان
این که رویش یادگاری مینویسی چوب نیست

طعنه های اهل کنعان تلخ تر از مردن است
دوری یوسف دلیل گریه ی یعقوب نیست

زخم من با زخم های تازه بهتر می شود
خاطراتت را بیاور حالم اصلا خوب نیست

هی نگو پای تمام غصه هایت صبر کن
غصه های من شبیه غصه ی ایوب نیست

عاشقانه

ﻓﻜﺮ ﻛﻦ ﻭﻗﺖ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺰﻧﺪ

ﭼﻚ ﭼﻚ ﭼﺘﺮ ﺗﻮ ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺑﺰﻧﺪ


ﻧﻔﺴﻢ ﺣﺒﺲ ﺷﻮﺩ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺟﺮﻣﻢ ﺑﺎﺷﺪ

ﺍﺑﺮ ﺑﯿﻦ ﻣﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻣﯿﻠﻪ ﯼ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﺰﻧﺪ


ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ ﻭ ﺩﺭ ﺳﯿﻨﻪ ﺩﻟﻢ ﻣﯽ ﻛﻮﺑﺪ

ﺩﺭ ﻭﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺑﺰﻧﺪ


ﺑﺮﮒ ﺳﺒﺰﯼ ﺍﺳﺖ ﺑﯿﺎ ﺗﺤﻔﻪ ﯼ ﺩﺭﻭﯾﺶ ﻛﻦ ﺍﯾﻦ

ﻧﺎﺯ ﭼﺸﻤﯽ ﻛﻪ ﺳﺮﺍﺯ ﺭﯾﺸﻪ ﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺰﻧﺪ


ﻣﻮﯼ ﻣﻦ ﺑﺤﺮ ﻃﻮﯾﻠﯽ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ

ﻣﻮﺝ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﻃﻐﯿﺎﻥ ﺑﺰﻧﺪ


ﻋﺸﻖ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﻫﻤﻪ

ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﻗﺪﻣﯽ ﺳﺎﺩﻩ ﻭ ﺁﺳﺎﻥ ﺑﺰﻧﺪ


ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻏﻢ ﯾﻚ ﻗﻄﺮﻩ ﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻭﻗﺘﯽ

ﺩﻝ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺯﺩﻩ ﯾﻚ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺗﻮﻓﺎﻥ ﺑﺰﻧﺪ


ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻧﻔﺲ ﺳﻮﺧﺘﻪ ﺁﻧﺠﺎﯾﯽ ﻛﻪ

ﺳﯿﻨﻪ ﯼ ﺩﺍﻍ ﻧﯽ ﺁﺗﺶ ﺑﻪ ﻧﯿﺴﺘﺎﻥ ﺑﺰﻧﺪ


ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻏﻢ ﺑﺮﮔﯽ ﻛﻪ ﺩﻟﺶ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﺪ

ﺑﻪ ﺗﻦ ﺷﺎﺧﻪ ﺍﯼ ﺍﺯ ﻓﺼﻞ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺑﺰﻧﺪ


ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ ﻛﻪ ﺯﻧﯽ ﺍﺯ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﻌﺮ ﺷﻮﺩ

ﻭ ﻫﻮﺍﯾﺶ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻣﺮﺩ ﻏﺰﻟﺨﻮﺍﻥ ﺑﺰﻧﺪ


ﻓﻜﺮ ﻛﻦ ﭼﺸﻢ ﻛﺴﯽ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﯼ ﺑﻐﺾ ﺗﻮ ﺑﻮﺩ

ﻓﻜﺮ ﻛﻦ ﻭﻗﺖ ﺗﻤﺎﺷﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺑﺰﻧﺪ


مهرا آریانمهر



بعضیا فقط تو حال زندگی میکنن

گذشته رو اعم خوشی و نا خوشی زود فراموش میکنن

و تصوری هم درباره وقایع و عواقب اینده ندارن

.

.

تو حال زندگی کن

و ناخوشی های گذشته رو فراموش کن

اما خوش هارو نه

و بدون فردایی هست که حاصله امروزته

عاشقانه

هر تکّه از دنیای من، از ماه تا ماهی

هرقدر،هرجا،هر زمان،هرطور می خواهی

 

حتّی اگر مثل زلیخا آبرویم را

از من نخواهی دید دراین عشق کوتاهی  

 

حتّی اگر بی رحم باشی مثل ابراهیم

نفرین؟ زبانم لال، حتّی اخم یا آهی

 

من آخرین نسل از زنان عاشقی هستم

که اسمشان را راویان قصّه ها گاهی

 

من آخرین مرغ جهانم، آخرین گنجشک

که در پی افسانه سیمرغ شد راهی


حالا بگو در ظلمت جنگل چه خواهد کرد

شاهین چشمان تو با این کفتر چاهی؟


پانته‌آ صفایی


عاشقانه

سرد بودن با مرا، دیوار یادت داده‌است

نارفیق بی‌مروّت، کار یادت داده‌است


توبه‌ات از روزهایم عشقبازی را گرفت

آه از آن زاهد که استغفار یادت داده‌است


دوستت دارم ولی با دوستانت دشمنی

گردش دنیا فقط آزار یادت داده‌است


عطر موهایت قرار از شهر می گیرد بگو

دل ربودن را کدام عطار یادت داده‌است؟


عهد با من بستی و از یاد بردی، روزگار

از وفاداری همین مقدار یادت داده‌است ...


سجاد سامانی

حدیث عشق

امام سجاد(ع):

حق زن این است

 که بدانی خداوند عزوجل اورا مایه آرامش

 وانس تو قرار داده

واین نعمتی از جانب اوست،

پس احترامش کن 

وبا او مدارا کن