خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

نرخ بوسیدن تو؟

در خون تو انگار ، غزل در جریان است

چشمت بخدا معدن مضمونِ جهان است


دیروز ، «غزل» گفتم و امروز ، «قصیده» 

چون قیمت بوسیدن تو در نوسان است


رضا_قاسمی


جان من باشی کدام را می چینی؟

چشم زیتون سبز در کاسه، سینه ها سیب سرخ در سینی

لب میان سفیدی صورت، چون تمشکی نهاده بر چینی


سرخ یا سبز؟ سبز یا قرمز؟ ترش یا تلخ؟ تلخ یا شیرین؟

تو خودت جای من اگر باشی ابتدا از کدام می چینی؟


با نگاهی، تبسمی، حرفی، در بیاور مرا از این تردید

ای نگاهت محصل شیطان، اخم هایت معلم دینی!


هر لبت یک کبوتر سرخ است، روی سیمی سفید، با این وصف

خنده یعنی صعود بالایی، همزمان با سقوط پایینی


می شوی یک پری دریایی، از دل آب اگر که برخیزی

می شوی یک صدف پر از گوهر، روی شن ها اگر که بنشینی


هرچه هستی بمان که من بی تو، هستی بی هویتی هستم

مثل ماهی بدون زیبایی، مثل سنگی بدون سنگینی

غلامرضا_طریقی


اختیاری بیشتر


داشتیــم از یار ، انـگار انتــظاری بیشتر ...

سخت بی یاریم و از این بد بیاری بیشتر؟


زلف غدارش حریص و چشم مکارش چموش

می رود در دام او هـــــــر دم شکاری بیشتر


ما برایش جان فدا کردیم و او با طعنه گفت:

"چیز دندان گیـــر مرغـــوبی نداری بیشتر ؟"


گفتم :"او را بیشتر میخواهی از مـــن نازنین؟"

خنده ای زد زیر لب،گفت :" از تو ؟آری ؛بیشتر ..."


هیچ کس را زیر بار تار مویش تاب نیست ...

میگذارد باد هـــم بــر شانه باری بیشتر


خوب با ما تا نکردی ،بد گذشتی روزگار ...

گریه بایــد کـــرد اما خنده داری بیشتر !


گفت :"مختاریم ،یا من می روم یا خود برو ..."

جبر محض است این مسلمان ...اختیاری بیشتر ...



خرابت میکند

مثل موسیقی آرامی که خوابت می کند
عشق می آید به آسانی خرابت می کند

هرچه می گویی که بکذر دوری از او بهتر است
فال حافظ باز با شعری مجابت می کند

می شکستی کاش با حرفی سکوتم را که گاه
خواهش یک شیشه را سنگی اجابت می کند

خمره خمره درد ها می گذارم زیر خاک
دل نترس این خمره ها روزی شرابت می کند 

مهمان تو بودیم ای پرودگار خوبی ها

و تو چه خوب  میزبانی بودی و من چه بد میهمانی

میان ما رسم است 

 میزبان میهمان خود را با ره توشه ای بدرقه میکند

کاش ره توشه ام نظر و توجه حضرتت باشد به این بی چیز


می‌خواهمت چنان که شب خسته خواب را 
می‌جویمت چنان که لب تشنه آب را


محو توام چنان که ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده‌دمان آفتاب را


بی‌تابم آنچنان که درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را


بایسته‌ای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بال پریدن عقاب را


حتی اگر نباشی، می‌آفرینمت 
چونانکه التهاب بیابان سراب را


ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را