قهوه ی چشم تو مستم میکند هر روز و شب
خنده ات باده پرستم می کند هر روز و شب
اعتیاد من به آن چشم خمارت این چنین
بر ضریحت پای بستم می کند هر روز و شب
مثل سرمای زمستان پیش عطر نوبهار
بوی مویت ورشکستم می کند هر روز و شب
موج سنگین نگاه پر غرور و نافذت
کشتی در گل نشستم می کند هر روز و شب
فکر آن پیمان شیرین که ببستم با دلت
یاد آن عهد الستم می کند هر روز و شب
این سینه هواى یار میخواهد خب
بى تــاب شده قرار میخواهد خب
لبـخند کــه میـزنـى لبت میشکفد
ما هم دلمـان انـــار میخواهد خب
ناز کن عیبی ندارد ، نازنین تر میشوی
با غم این روزهای من عجین تر میشوی
لحظۀ لبخند ، مانندِ ... شبیهِ مثلِ یک ...
وایِ من..اصلا ولش کن...نقطه چین تر میشوی
خنده وقتی رویِ لب هایِ تو جا خوش میکند
باز هم از آنچه هستی دلنشیت تر میشوی
شیک میپوشی و زیباییِ فراوان میشوی
بین اول هایِ های دنیا اولین تر میشوی
گرچه من با نازِ چشمانِ تو ویران میشوم
ناز کن ، عیبی ندارد ، نازنین تر میشوی
سختی ولی سنجیدنت را دوست دارم
فلسفه ای،فهمیدنت را دوست دارم
آرامشی،مثل هوای بعدباران
حس خوش بوییدنت رادوست دارم
مغرور وسنگینی ولی با لحن شیرین
من را"شما"نامیدنت را دوست دارم