بالاخره یک روز صبح
به جای این
ساعتِ زنگ دارِ تکراری
با بوسه ات
بیدارم می شوم دلبرم
سر تکان می دهی و می چرخد
ماه مغرب ندیده دور تنت
لب تکان می دهی و می روید
نیشکر از حوالی دهنت
ای جنوب لبت خیال انگیز
چشمت عاشق تر از شب تبریز
از کدامین شمال می آید
عطر نارنج روی پیرهنت؟
هرچه دل داشتم به غارت رفت
همه عمرم در این تجارت رفت
جای تردید نیست / یکسره کن
کار را در نبرد تن به تنت...
من از مرگ نمیترسم
فقط پس از مرگم
دلتنگیِ تو بارها و بارها مرا خواهد کشت ...
برای دلتنگی ام
سکوت رَساترین سخن است
با این همه جدایی
دنیا ادامه دارد
سخت است و تلخ و مبهم
اما ادامه دارد
مجنون اگرچه چندیست
دست از جنون کشیده!
لطفا به او بگویید:
لیلا ادامه دارد...
غلط اس
غلط
شاید لیلا دست از جنون بردارد
اما مجنون نه
مجنون بی جنون که مجنون نیست
لیلی، کششی از جانب تو نیست که کوشش عاشق بیچاره به جایی نمیرسد
کجا بمیرم
که با بوسه های تو
چشم باز کنم؟
مثل کودکی
دوف دوف
روی زمین می افتادم
و امیدوار که با بوسه ای دوباره زنده شوم
حالا هم مرده ام و امیدوار...
دوباره می وزد امشب نسیم مست شبگردی
به یاد آن شب افتادم که می گفتی پر از دردی
شبی که من به یادت بغض کردم باز اما تو
به یاد آن زنی که من نبودم گریه می کردی
امان از حرف این مردم که می گویند: او با تو...
نمی دانم! نمی دانم! فقط گفتند: نامردی
سرم از درد سنگین است و دائم دردسر دارم
چه ها با چشم هایت بر سر این زن نیاوردی
به من گفتند درباران دعاها مستجابند آه...
نشستم زیر باران و دعا کردم که برگردی
از عشق گریزانم و با عشق موافق
تردید قشنگیست خودانکاری عاشق
از عشق به آغوش چه دردی بگریزیم
حالا که غمش هم شده آرامش عاشق
گفتم که در آغوش خود آرام بگیرم
دیدم اثری نیست از آن آدم سابق
داغ است ولی داغ قشنگیست که آن را
در سینه نگه داشته ام همچو(مثل) شقایق
از فرضیه تا واقعه با عشق دویدم
عمری متناقض شد و یک لحظه مطابق
یک لحظه نگاهم به تو افتاد و از آن روز
از عشق گریزانم و با عشق موافق