همیشه
یکـنفر
پشت شلوغیهای خیالت هست
که مدام دوستت دارد ...
که مدام دلتنگ توست ...
و تو، مدام بی خبری !
ای وای اگر از سر تو شال بیفتد
در روح مسلمانی ام اشکال بیفتد
جادوگری و گوشه ی لب های تو خالی ست
یک لحظه اگر چشم به آن خال بیفتد
لبخند تو یک آلت قتّاله ی محض است
کافیست گه بر گونه ی تو چال بیفتد
چشمان تو فنجان پر از قهوه ی داغ است
تصویر من ای کاش که در فال بیفتد
من حل شده ام در تو و "من" بی تو کسی نیست
محلول اگر داخل حلّال بیفتد
باید برسد میوه و شیرین بشود ، بعد
حیف است اگر میوه ی دل کال بیفتد
ای گفتن از تو در شب ممنوعهام خیال
آغوش تو برای من انگارهای محال
سیب رسیدهای که مرا رانده از بهشت
صدبار بهتر است از افتادههای کال
پرسیدهای چه میکنی و کیستی؟ مپرس!
ای آخرین جواب من از اولین سؤال
با دیگران قیاس حلال و حرام کن
حرف حرام میشکند حرمت حلال
از استکان لب زدهات میخورم،
تو را
میبوسم از دریچهٔ ممکنترین مجال
انگشت میکشی به گریبان و شامهام
دنبال عطر توست فراسوی این جدال
تو وقت دیدن عطشم کور، کور، کور
من پای گفتن هوسم لال، لال، لال
آینده کو؟ گذشته کجا رفت؟ کاشکی
درهای لحظه را بگشاییم رو به حال
#مهدی_فرجی