دوست دارم که بر خلاف دلت، بیشتر شاعرانه فکر کنی
سعی کن چند ساعتی امروز، به من و این ترانه فکر کنی
ای کاش رها کند منِ تنها را
این آهن زنگخوردۀ رسوا را
پیچیده به داس کهنهای پیچک عشق
ای کاش که باغبان نبیند ما را ...
#بیژن_ارژن
به بهار بدهکارم
دست کم یک شعر برای هر شکوفه
به پنجشنبه بدهکارم
دست کم یک شعر برای هر ثانیه
به تو بدهکارم
دست کم یک جان برای هر لبخند
#علی_محمد_مودب
وقتی تو نیستی …
«شادی» کلام نامفهومی ست !
و ”دوستت میدارم” رازی ست
که در میان حنجره ام دق میکند
و من چگونه بی تو نگیرد دلم ؟
اینجا که ساعت وآیینه و هوا …
به تو معتادند....
#حسین_منزوی
به جهنم که پیر می شوی دیوانه !
چروک ِ زیر چشمانت
همانقدر زیباست
که چین ِ روی دامنت
بلدم شعر ببافم ، بلدم ناز کنم
بلدی گیس ببافی؟... بلدی باز کنی؟!همیشه
یکـنفر
پشت شلوغیهای خیالت هست
که مدام دوستت دارد ...
که مدام دلتنگ توست ...
و تو، مدام بی خبری !
ای وای اگر از سر تو شال بیفتد
در روح مسلمانی ام اشکال بیفتد
جادوگری و گوشه ی لب های تو خالی ست
یک لحظه اگر چشم به آن خال بیفتد
لبخند تو یک آلت قتّاله ی محض است
کافیست گه بر گونه ی تو چال بیفتد
چشمان تو فنجان پر از قهوه ی داغ است
تصویر من ای کاش که در فال بیفتد
من حل شده ام در تو و "من" بی تو کسی نیست
محلول اگر داخل حلّال بیفتد
باید برسد میوه و شیرین بشود ، بعد
حیف است اگر میوه ی دل کال بیفتد
ای گفتن از تو در شب ممنوعهام خیال
آغوش تو برای من انگارهای محال
سیب رسیدهای که مرا رانده از بهشت
صدبار بهتر است از افتادههای کال
پرسیدهای چه میکنی و کیستی؟ مپرس!
ای آخرین جواب من از اولین سؤال
با دیگران قیاس حلال و حرام کن
حرف حرام میشکند حرمت حلال
از استکان لب زدهات میخورم،
تو را
میبوسم از دریچهٔ ممکنترین مجال
انگشت میکشی به گریبان و شامهام
دنبال عطر توست فراسوی این جدال
تو وقت دیدن عطشم کور، کور، کور
من پای گفتن هوسم لال، لال، لال
آینده کو؟ گذشته کجا رفت؟ کاشکی
درهای لحظه را بگشاییم رو به حال
#مهدی_فرجی
بالاخره یک روز صبح
به جای این
ساعتِ زنگ دارِ تکراری
با بوسه ات
بیدارم می شوم دلبرم
سر تکان می دهی و می چرخد
ماه مغرب ندیده دور تنت
لب تکان می دهی و می روید
نیشکر از حوالی دهنت
ای جنوب لبت خیال انگیز
چشمت عاشق تر از شب تبریز
از کدامین شمال می آید
عطر نارنج روی پیرهنت؟
هرچه دل داشتم به غارت رفت
همه عمرم در این تجارت رفت
جای تردید نیست / یکسره کن
کار را در نبرد تن به تنت...
من از مرگ نمیترسم
فقط پس از مرگم
دلتنگیِ تو بارها و بارها مرا خواهد کشت ...
برای دلتنگی ام
سکوت رَساترین سخن است
با این همه جدایی
دنیا ادامه دارد
سخت است و تلخ و مبهم
اما ادامه دارد
مجنون اگرچه چندیست
دست از جنون کشیده!
لطفا به او بگویید:
لیلا ادامه دارد...
غلط اس
غلط
شاید لیلا دست از جنون بردارد
اما مجنون نه
مجنون بی جنون که مجنون نیست
لیلی، کششی از جانب تو نیست که کوشش عاشق بیچاره به جایی نمیرسد
کجا بمیرم
که با بوسه های تو
چشم باز کنم؟
مثل کودکی
دوف دوف
روی زمین می افتادم
و امیدوار که با بوسه ای دوباره زنده شوم
حالا هم مرده ام و امیدوار...