خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

صلح به از جنگ

اجازه هست بگویم: سلام ! حال شما ؟
که باز وصل شود سیم اتصال شما ؟

اجازه هست بگویم که باز دخترکی
نشسته بین ورق های آس فال شما ؟

سلام خوب ترین اتفاق ناممکن
که آتشم زده دریاچه ی خیال شما !

ببخش حضرت آقا ! ولی فقط یک بار
بگو نبودن من در دل زلال شما ،

به درد خورد ؟ دوای جنونتان شده است ؟
رسیده شد رطب اشتیاق کال شما ؟

زیاده عرض ندارم ؛ خدا نگه دارت ؛
و بهترین نفس عاشقانه مال شما !

غزل کریمی

انار شب یلدا

درحسرت این مانده ام آقای توباشم
تو خانم من باشی و در پای توباشم

دیوانه ترازمن چه کسی دوروبرت هست
می آیم و می مانم اگر جای توباشم

بنشینی واین لحظه به من فکرکنی، کاش
دلچسب ترین حرف ومعمای تو باشم

تو یوسف مصری که عزیز همه هستی
اصلا چه عجیب است زلیخای توباشم؟

من حاضرم این فاصله رایخ شوم وسرد
از دور ولی گرمِ تماشای تو باشم

با یک غزل ناب و دوتابوسه ویک عشق
این آخر پاییز پذیرای تو باشم

دست تو مرالمس کند...وای چه میشد؟
من سرخ انارِ شب یلدای تو باشم

دوست داشتن بی مرز

من 

عادت کرده ام

هر صبح

قبل از باز شدن چشمهایم

دوستت داشته باشم؛

وَ برایم مهم نباشد که تو

در کجای این شهر شلوغ

به فراموش کردنم مشغول هستی...


مینا آقازاده

نامم شده همیشه پریشان کربلا

اهل عراق عشقم و استان کربلا


نان و نوای هفتگی ام جور میشود

هرشنبه با سلام به سلطان کربلا


 عالیه رجبی


معشوق حضرت عشق

هنوز به اخرین جملاتت می اندیشم

"طوری زندگی کن که خدا عاشقت شود

که اگر خدا عاشقت شود خوب میخردت"

تو چگونه زیسته بودی که خدا به بهترین وجه خریدت

و شهیدت کرد

چگونه زیستی که در شهادت هم بهترین شهادت نصیبت شد

چگونه زیسته بودی که نامت در کنار نام مولایت قرار گرفت

خوشا به حالت

و نفرین به من

پر از تو

آن‌قدر از تو پُرم که 

بایستم مقابلِ باد

پشت سرم

جهان مست می‌شود..!



سخت است

مثل آن لحظه که حفظ غم ظاهر سخت است

ماندن چشم به دنبال مسافر سخت است


چشمهایت ، دل من ، کار خدا یا قسمت

و در این غائله تشخیص مقصر سخت است


ساحلی غم زده باشی چه کسی می فهمد

که فراموشی یک مرغ مهاجر سخت است


مثل یک کوچه بن بست خرابت شده ام

گاهی ازمن بگذر،حسرت عابرسخت است!


قرص آن صورت ماهت شده یادآور قرص

بادو تاقرص هم آرامش خاطر سخت است


درمسیری که تورفتی همه شاعرشده اند

باتو شاعرشدن قرن معاصر سخت است


کوچه باغربت خودبعد تویادم داده

دل سپردن به قدمهای مسافرسخت است


علی صغری

خرابت میکند

مثل موسیقی آرامی که خوابت می کند
عشق می آید به آسانی خرابت می کند

هرچه می گویی که بکذر دوری از او بهتر است
فال حافظ باز با شعری مجابت می کند

می شکستی کاش با حرفی سکوتم را که گاه
خواهش یک شیشه را سنگی اجابت می کند

خمره خمره درد ها می گذارم زیر خاک
دل نترس این خمره ها روزی شرابت می کند 

ایام زیارت مخصوص



از گریه پُرم ... شبیه اقیانوسم
محتاجِ سفر به نقطه ی پابوسم

ای کاش ، میان زائرانش بودم
جامانده ای از زیارتِ مخصوصم

سیب گلاب



صورتت سیب گلابیست که خوردن دارد


گونه ات بوسه که نه؛ گاز گرفتن دارد...


لبخند بزن

بزن  لبخند ،  لبخندت

 قشنگ است

دوچشمان سمرقندت 

قشنگ است


نمی دانم  چه  دینی  داری ، 

 امّا

خدایی که  خداوندت

 قشنگ است


کـاوه احمــدزاده


بگو من قدردان زحماتت هستم

زن ها نمیگویند "دوستت دارم"

آن ها دوستت دارم هایشان را 

هر روز صبح رویِ میــز میچیننــد

تویِ غذایتان میریزنــد

اگــر رویِ مبل خوابتان بـرد

دوستت دارمِشان را

رویتان می کشـند

گاهی هم

یک دوستت دارمِ زرشکیِ خوشرنگَش را 

روی لب هاشان میمالند

و یا لای موهای بلندشان میبافنــد.


زن ها

نمیگویند

"دوستت دارم" 

زن ها

ثابت میکنند....!

..

  فاطمه صابری نیا

به سلیمان از طرف مور سلام



باز هم دربدر شب شدم ای نور سلام

باز هم زائرتان نیستم از دور سلام


با زبانی که به ذکرت شده مامور سلام

به سلیمان برسد از طرف مور سلام


کاش سمت حرمت باز شود پنجره‌ها

باز از دوریت افتاده به کارم گره‌ها


ننوشته ست گنهکار نیاید به حرم

پس بیایید اگر خوب و اگر بد به حرم


برسد خواهش این ناله‌ی ممتد به حرم

زود ما را برسانید به مشهد به حرم


مست از آنیم که از باده به خُم آمده‌ایم

ما سفارش شده ایم، از ره قم آمده‌ایم


یاد دادید به ما رنج کشیدن زیباست

پس از این فاصله تا طوس دویدن زیباست


پا برهنه شدن و جامه دریدن زیباست

بعد هم پای ضریح تو رسیدن زیباست


پیچش قافله‌ی ما که به سوی نور است

رگه ای در دل فیروزه‌ی نیشابور است


چه خبر در حرم ضامن آهو شده است؟

صحن ها بیشتر از پیش چه خوش بو شده است


طرف پنجره فولاد هیاهو شده است

باز یک چشمه از آن لطف و کرم رو شده است


مادری گریه کنان ذکر رضا می‌گیرد

دست و پای فلجی باز شفا می‌گیرد


با شفا از تو، چه زیبا شده بیمار شدن

به تو وابسته شدن با تو گرفتار شدن


کار من هست فقط گرمی بازار شدن

گر چه در باور من نیست خریدار شدن...


یوسفم باش، بدون تو کجا برگردم؟

من برایت دو سه تا بیت کلاف آوردم


تو خودت خواسته ای دار و ندارم باشی

کاش لطفی کنی و آخر کارم باشی


مرد سلمانی تو باشم و یارم باشی

لحظه ی مرگ بیایی و کنارم باشی


قول دادی به همه پس به خدا می‌آیی

هر که یک بار بیاید تو سه جا می‌آیی


مجید تال


روانی میکند

چادرش سُر میخورد پا درمیانی

می کند

باز میگیرد رُخَش را ، سر گرانی

می کند


باهمین حُجب و حیای بی‌حد و

اندازه اش

آخـرش این نازنین ما را روانی

می کند

عاشقانه

موی مشکی، عشق خوبم ،زندگی
زیباست نه ؟
اینکه من"روزی تو را دیدم"خدا
میخواست نه ؟

تا به کی باید تو را حاشا کنم؟
پس گوش کن
"دوستت دارم" ز اشعارم کمی
پیداست نه


بیچاره شدم

باز تو با کاسه نذری


این حاجت تو چیست

که هر هفته میایی


خودت این ابر عاشق را بباران

سلام ای عطر مریم زیر باران!
دوستت دارم
خودت این ابر عاشق را بباران
دوستت دارم

به باران میسپارم تا به‌روی شیشه‌ات
از من
هزاران بوسه بنویسد هزاران
"دوستت دارم"

دوستت دارم


جانِ دلم...

غرورِ مَردانه و این حرفها!

بماند پشتِ درِ خانه...

بماند برای غریبه ها...!

به من که رسیدی!

وردِ زبانت باشد دوستت دارم...


بگیر از ما سر

به نام نامی سر، بسمه‌ تعالی سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر

فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد
که بنده‌ی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر

قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق
که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر

نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن
به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر

سری که گفت: «من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند می‌روم با سر

هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر.»

همان سری که "یحب الجمال" محوش بود
جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر

سری که با خودش آورد بهترین‌ها را
که یک به یک، همه بودن سروران را سر

زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر

سپس به معرکه عابس، " أجنّنی"گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر

بنازم " أم وهب" را، به پاره تن گفت
برو به معرکه با سر ولی میا با سر

خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر

چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید
به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر

در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد
همان سری است که برده برای لیلا سر

همان که احمد و محمود بود سر تا پا
همان سری که خداوند بود، پا تا سر

پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد
پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر

میان خاک، کلام خدا مقطعه شد
میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر

حروف اطهر قرآن و نعل تازه‌ی اسب
چه خوب شد که نبوده است بر بدن‌ها سر

تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر

جدا شده است و سر از نیزه‌ها درآورده است
جدا شده است و نیفتاده است از پا سر

صدای آیه کهف الرقیم می‌آید
بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر

بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر

عقیله، غصه و درد و گلایه را به که گفت؟
به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر

دلم هوای حرم کرده است می‌دانی
دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر 

آدم شود؛نشد

ابری شدی که حادثه مبهم شود ، نشد

باران گرفت تــا عطشم کــــم شود،نشد


طوفان شدی که موج مرا در تو گم کند

دریا دوباره از تـــو مجسـم شود ، نشد


پشت هــزار پنجـــره گلدان شدی مگر

خون شبم به صبح توشبنم شود،نشد


شیطان شدی که سیب بیافتد از اتفاق

حــوای دست هـای من آدم شود، نشد


پیــراهن سپید من از  پشت پـــاره بـــــود

می خواستی دلم به تو محرم شود،نشد.. 


امیر سنجوری