خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

خودت این ابر عاشق را بباران

سلام ای عطر مریم زیر باران!
دوستت دارم
خودت این ابر عاشق را بباران
دوستت دارم

به باران میسپارم تا به‌روی شیشه‌ات
از من
هزاران بوسه بنویسد هزاران
"دوستت دارم"

دوستت دارم


جانِ دلم...

غرورِ مَردانه و این حرفها!

بماند پشتِ درِ خانه...

بماند برای غریبه ها...!

به من که رسیدی!

وردِ زبانت باشد دوستت دارم...


بگیر از ما سر

به نام نامی سر، بسمه‌ تعالی سر
بلندمرتبه پیکر، بلندبالا سر

فقط به تربت اعلات، سجده خواهم کرد
که بنده‌ی تو نخواهد گذاشت، هرجا سر

قسم به معنی لا یمکن الفرار از عشق
که پر شده است جهان، از حسین سرتاسر

نگاه کن به زمین! ما رأیت إلا تن
به آسمان بنگر! ما رأیت إلا سر

سری که گفت: «من از اشتیاق لبریزم
به سرسرای خداوند می‌روم با سر

هر آنچه رنگ تعلق، مباد بر بدنم
مباد جامه، مبادا کفن، مبادا سر.»

همان سری که "یحب الجمال" محوش بود
جمیل بود، جمیلا بدن، جمیلا سر

سری که با خودش آورد بهترین‌ها را
که یک به یک، همه بودن سروران را سر

زهیر گفت: حسینا! بخواه از ما جان
حبیب گفت: حبیبا! بگیر از ما سر

سپس به معرکه عابس، " أجنّنی"گویان
درید پیرهن از شوق و زد به صحرا سر

بنازم " أم وهب" را، به پاره تن گفت
برو به معرکه با سر ولی میا با سر

خوشا به حال غلامش، به آرزوش رسید
گذاشت آخر سر، روی پای مولا سر

چنان که یک تن دیگر به آرزوش رسید
به روی چادر زهرا گذاشت سقا، سر

در این قصیده ولی آنکه حسن مطلع شد
همان سری است که برده برای لیلا سر

همان که احمد و محمود بود سر تا پا
همان سری که خداوند بود، پا تا سر

پسر به کوری چشمان فتنه کاری کرد
پر از علی شود آغوش دشت، سرتاسر

میان خاک، کلام خدا مقطعه شد
میان خاک؛ الف، لام، میم، طا، ها، سر

حروف اطهر قرآن و نعل تازه‌ی اسب
چه خوب شد که نبوده است بر بدن‌ها سر

تنش به معرکه سرگرم فضل و بخشش بود
به هرکه هرچه دلش خواست داد، حتی سر

جدا شده است و سر از نیزه‌ها درآورده است
جدا شده است و نیفتاده است از پا سر

صدای آیه کهف الرقیم می‌آید
بخوان! بخوان و مرا زنده کن مسیحا سر

بسوزد آن همه مسجد، بمیرد آن اسلام
که آفتاب درآورد از کلیسا سر

عقیله، غصه و درد و گلایه را به که گفت؟
به چوب، چوبه محمل، نه با زبان، با سر

دلم هوای حرم کرده است می‌دانی
دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر 

آدم شود؛نشد

ابری شدی که حادثه مبهم شود ، نشد

باران گرفت تــا عطشم کــــم شود،نشد


طوفان شدی که موج مرا در تو گم کند

دریا دوباره از تـــو مجسـم شود ، نشد


پشت هــزار پنجـــره گلدان شدی مگر

خون شبم به صبح توشبنم شود،نشد


شیطان شدی که سیب بیافتد از اتفاق

حــوای دست هـای من آدم شود، نشد


پیــراهن سپید من از  پشت پـــاره بـــــود

می خواستی دلم به تو محرم شود،نشد.. 


امیر سنجوری

سلام اقای خوبم



یک اربعین به عشق عزای محرمت

هر روز رو به سوی حرم،میدهم سلام


أَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ 


به تنگ خویش برگردان

در این دریا، چه می جویند ماهی‌های سرگردان

مرا آزاد می‌خواهی؟ به تنگ خویش برگردان

 

مرا از خود رها کردی و بال پر زدن دادی

اگر این است آزادی مرا بی بال و پر گردان

 

دعای زنده ماندن چیست وقتی عشق با ما نیست؟

خداوندا دعای دوستان را بی اثر گردان

 

من از دنیا به جادوی تو دل خوش کرده ام ای عشق

طلسمی را که بر من بسته بودی، بسته تر گردان

 

به جای اینکه هیزم بر اجاقی تازه بگذاری

همین خاکستر افسرده را زیر و زبر گردان

 

من از سرمایه عالم همین یک "قلب" را دارم

اگر چیزی دگر مانده است، آن را هم هدر گردان

 

در این دوزخ به جز تردید راهی تا حقیقت نیست

مرا در آتش تردیدهایم شعله ور گردان

 

فاضل نظری

تحبس الدعا نشود

خدا کند که کسی حالتش چو ما نشود

ز دام خال سیاهش کسی رها نشود


خدا کند که نیفتد کسی ز چشم نگار

به نزد یار چو ما پست و بی بها نشود


جواب ناله ی ما را نمی دهد "دلبر"

خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود


شنیده ام که از این حرف، یار خسته شده

خدا کند که به اخراج ما رضا نشود


مریض عشقم و من را طبیب لازم نیست

خدا کند که مریضی من دوا نشود


ز روزگار غریبم گشته است معلوم

شفای ما به قیامت بجز رضا نشود...