من
عادت کرده ام
هر صبح
قبل از باز شدن چشمهایم
دوستت داشته باشم؛
وَ برایم مهم نباشد که تو
در کجای این شهر شلوغ
به فراموش کردنم مشغول هستی...
مینا آقازاده
نامم شده همیشه پریشان کربلا
اهل عراق عشقم و استان کربلا
نان و نوای هفتگی ام جور میشود
هرشنبه با سلام به سلطان کربلا
عالیه رجبی
هنوز به اخرین جملاتت می اندیشم
"طوری زندگی کن که خدا عاشقت شود
که اگر خدا عاشقت شود خوب میخردت"
تو چگونه زیسته بودی که خدا به بهترین وجه خریدت
و شهیدت کرد
چگونه زیستی که در شهادت هم بهترین شهادت نصیبت شد
چگونه زیسته بودی که نامت در کنار نام مولایت قرار گرفت
خوشا به حالت
و نفرین به من
مثل آن لحظه که حفظ غم ظاهر سخت است
ماندن چشم به دنبال مسافر سخت است
چشمهایت ، دل من ، کار خدا یا قسمت
و در این غائله تشخیص مقصر سخت است
ساحلی غم زده باشی چه کسی می فهمد
که فراموشی یک مرغ مهاجر سخت است
مثل یک کوچه بن بست خرابت شده ام
گاهی ازمن بگذر،حسرت عابرسخت است!
قرص آن صورت ماهت شده یادآور قرص
بادو تاقرص هم آرامش خاطر سخت است
درمسیری که تورفتی همه شاعرشده اند
باتو شاعرشدن قرن معاصر سخت است
کوچه باغربت خودبعد تویادم داده
دل سپردن به قدمهای مسافرسخت است
علی صغری
از گریه پُرم ... شبیه اقیانوسم
محتاجِ سفر به نقطه ی پابوسم
ای کاش ، میان زائرانش بودم
جامانده ای از زیارتِ مخصوصم