خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

لبخند که زد به یاد ماه افتادم
چشمک زد و به روز سیاه افتادم

"لا حول و لا..." براش مى خواندم
که با هول و ولا درون چاه افتادم

باز زِ سَر بِگـــیرَمَش

  آن‌کِه بِه دِل‌اَسیرَمَش

دَر‌ دِل‌ و جان‌ پَذیرَمَش

  گَـرچه گـذَشت‌ عُمرِ مَن 

باز زِ سَر بِگـــیرَمَش

تو تا تو

پر می کشم از پنجره ی خواب تو تا تو

هر شب من و دیدار در این پنجره با تو


از خستگی روز همین خواب پر از راز

کافی ست مرا، ای همه ی خواسته ها تو


دیشب من و تو بسته ی این خاک نبودیم

من یکسره آتش، همه ذرات هوا تو


بیدارم اگر دغدغه ی روز نمی کرد

با آتش مان سوخته بودی همه را تو


پژواک خودم بودم و خود را نشنیدم

ای هرچه صدا، هرچه صدا، هرچه صدا تو


آزادگی و شیفتگی، مرز ندارد

حتا شده ای از خودت آزاد و رها تو


یا مرگ، و یا شعبده بازان سیاست؟

دیگر نه و هرگز نه، که یا مرگ که یا تو


وقتی همه جا از غزل من سخنی هست

یعنی همه جا تو، همه جا تو، همه جا تو


پاسخ بده از این همه مخلوق چرا من؟

تا شرح دهم از همه ی خلق، چرا تو


#محمد_علی_بهمنی


 


او عشقم و عمرم و عزیزم باشد

محکوم به شعر و بی خیالی باشی

یک جمله ی تا ابد سوالی باشی


با قهر بگویی که: «ببین! من رفتم»

اما نروی، همین حوالی باشی


نا ممکنیِ رفتنِ او را بچشی

دنبال دلیل احتمالی باشی


سی سال، تمامِ باورت پر نشود

سی سالِ تمام، جای خالی باشی


با این همه شعر، پیش او در گیرِ

بیماریِ لا علاج لالی باشی...


او عشقم و عمرم و عزیزم باشد

آن وقت خودت... جنابِ عالی باشی


وابسته ی دختری کویری بشوی

سخت است اگر خودت شمالی باشی



حلال عشق حرام شرع

 نه غمگینم نه خوشحالم نه بی تابم نه آرامم

نمیدانم چه خواهد شد بدون تو سرانجامم

بروی طاقچه قلیان تزیینی زر کوبم
نشد سهم کسی باشم من از آغاز ناکامم

نمیدانم برای که! ولی بدجور میسوزم
چراغی روی سنگ قبر یک سرباز گمنامم

شبیه بوسه ای هستم مردد بین دین و دل
حلال مذهب عشقم حرام شرع اسلامم

عزادارم کنار تو ، تو بد مستی کنار من
تو کاخ سبز بشکوهی و من ویرانه ی شامم

سید_علی_رکن_الدین

اعتیاد من به آن چشم خمارت...

قهوه ی چشم تو مستم میکند هر روز و شب 

خنده ات باده پرستم می کند هر روز و شب

اعتیاد من به آن چشم خمارت این چنین
بر ضریحت پای بستم می کند هر روز و شب

مثل سرمای زمستان پیش عطر نوبهار
بوی مویت ورشکستم می کند هر روز و شب

موج سنگین نگاه پر غرور و نافذت
کشتی در گل نشستم می کند هر روز و شب

فکر آن پیمان شیرین که ببستم با دلت
یاد آن عهد الستم می کند هر روز و شب

شقایق_قضایی

با حجابت دل می بری


با حجاب از بچہ شیعہ خوب‌تر  دل میبرے
دل نـَدارد قـابلت را، جان فـَدایت اے پـَرے!

چـادرت حـالِ مَـرا از قبـل بهتـر مےکُنـَـد
قرصِ ماهَم! اینکہ ابرے مےشوے زیباترے

من تیمّم مےکنـم بـا خـاکِ پاے چـادرت
آن زمانے کہ بہ سوے قبلہ رو مےآورے

شـالِ آبے بر سـرِ خود مےکنے و یک گـره
بـر دلِ من مےزنے و یک گـره بر روسرے

دلخوشم با فکرِ اینکه قبلہ‌ام با تو یکےاست
دلخوشےهـاے مَـرا بـا یک نگاهـَت میخـرے

الهه_سلطانی