خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

دام و دانه

زلفِ او دام است

و خالَش دانه‌ی آن دام 

و من


بر امیدِ دانه‌ای افتاده‌ام

در دامِ دوست ...


شیری گرفتار اهو

سفر سودی ندارد، من پرستویی گرفتارم

نه با تور و قفس، با تار گیسویی گرفتارم


کسی حرف مرا باور نخواهد کرد اگر روزی

بگویم شیرم و در چنگ آهویی گرفتارم …


سرِمویی کسی هرگز پریشانم نکرد اما

ببین حالا چه آسان با سر مویی گرفتارم !


منم شاهی که ماتش کرده اند و خوب می دانم

قدم بردارم از این خانه هر سویی، گرفتارم


شبیه کشتی بی لنگری بازیچه ی موجم

چنان بدخوابم و هر شب به پهلویی گرفتارم


منی که خون بت های زیادی بر تبر دارم

ببین فرزند، حالا کرده چاقویی گرفتارم !


حسین زحمتکش