نه دستانش را گرفته ام،
نه در آغوشش کشیده ام،
و نه حتی او را بوسیده ام..
من فقط از دور
او را در خویش گریسته ام..
عشقِ میانِ ما معصوم ترین عشقِ
تاریخ بود...
"به احترامش بِایستید....! "
سفر سودی ندارد، من پرستویی گرفتارم
نه با تور و قفس، با تار گیسویی گرفتارم
کسی حرف مرا باور نخواهد کرد اگر روزی
بگویم شیرم و در چنگ آهویی گرفتارم …
سرِمویی کسی هرگز پریشانم نکرد اما
ببین حالا چه آسان با سر مویی گرفتارم !
منم شاهی که ماتش کرده اند و خوب می دانم
قدم بردارم از این خانه هر سویی، گرفتارم
شبیه کشتی بی لنگری بازیچه ی موجم
چنان بدخوابم و هر شب به پهلویی گرفتارم
منی که خون بت های زیادی بر تبر دارم
ببین فرزند، حالا کرده چاقویی گرفتارم !
حسین زحمتکش