قهوه ی چشم تو مستم میکند هر روز و شب
خنده ات باده پرستم می کند هر روز و شب
اعتیاد من به آن چشم خمارت این چنین
بر ضریحت پای بستم می کند هر روز و شب
مثل سرمای زمستان پیش عطر نوبهار
بوی مویت ورشکستم می کند هر روز و شب
موج سنگین نگاه پر غرور و نافذت
کشتی در گل نشستم می کند هر روز و شب
فکر آن پیمان شیرین که ببستم با دلت
یاد آن عهد الستم می کند هر روز و شب
زیبــای پـری روی پـری ماه پـری زاد
ای دخـتــــرِ افسـونـگـرِ آزاده ی آزاد
سیمین تـن گیسو زری چشم عقیقی
الماس نگاه، ای همه ات گنج خداداد
باید که بخوانی غزل سعدی شیراز
تا لمس کنی درد فرو خوردن فریاد
آدم چه کند با هیجانش وسط درس؟!
ناگاه که یاد تو و چشمان تو افتاد...؟!
با مـــزه ی ناگفتنیِ تــوت فـــرنگی...
شاعر چه کند گر نکند از لب تو یاد؟!
نهاده است به غبغب ترنج قالی کرمان
نشانده بر عسل لب انارهای بدخشان
نشسته است به تختی به تختی از گل و کاشی
سی و سه بافه رها کرده در شکوه سپاهان
سپرده روسری اش را به بادهای مخالف
به بادهای رها در شب کویر خراسان
دو دست داغ و نحیفم میان زلف پریشش
لوار شرجی قشم است در شمال شمیران
برآن شدم که ببوسم عروس شعر خودم را
ببوسمش به خیال گلابگیری کاشان
غزل رسید به آخر هنوز اول وصفم
همینقدر بنویسم فرشته ایست به قرآن ...
حامد_عسگری
تمثیل غم عشق تو با قلب
ظریفم
یک باغ انار است و یکی
کاسهی چینی
لبخند تو با اخم تو زیباست، که
چون سیب
شیرینی و با ترشی دلخواه
عجینی
علیرضا بدیع