خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

عاشقانه

ﺗﻮ ﻣﺎﻫﯽ ﻭ ﻣﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺮﮐﻪ ﯼ ﮐﺎﺷﯽ
ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺳﺖ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ

ﺁﻩ ﺍﺯ ﻧﻔﺲ ﭘﺎﮎ ﺗﻮ ﻭ ﺻﺒﺢ ﻧﺸﺎﺑﻮﺭ
ﺍﺯ ﭼﺸﻢ ﺗﻮ ﻭ ﺣﺠﺮﻩ ﯼ ﻓﯿﺮﻭﺯﻩ ﺗﺮﺍﺷﯽ

ﭘﻠﮑﯽ ﺑﺰﻥ ﺍﯼ ﻣﺨﺰﻥ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺑﺎﺭ
ﻓﯿﺮﻭﺯﻩ ﻭ ﺍﻟﻤﺎﺱ ﺑﻪ ﺁﻓﺎﻕ ﺑﭙﺎﺷﯽ

ﺍﯼ ﺑﺎﺩ ﺳﺒﮏ ﺳﺎﺭ ﻣﺮﺍ ﺑﮕﺬﺭ ﻭ ﺑﮕﺬﺍﺭ
ﻫﺸﺪﺍﺭ ﮐﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻧﺨﺮﺍﺷﯽ

ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺩﺳﺘﻢ ﻧﺮﺳﺪ ﻣﺎﻩ ﺑﻠﻨﺪﻡ
ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺳﺖ ﭼﻪ ﺑﺎﺷﯽ، ﭼﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ

اختیاری بیشتر


داشتیــم از یار ، انـگار انتــظاری بیشتر ...

سخت بی یاریم و از این بد بیاری بیشتر؟


زلف غدارش حریص و چشم مکارش چموش

می رود در دام او هـــــــر دم شکاری بیشتر


ما برایش جان فدا کردیم و او با طعنه گفت:

"چیز دندان گیـــر مرغـــوبی نداری بیشتر ؟"


گفتم :"او را بیشتر میخواهی از مـــن نازنین؟"

خنده ای زد زیر لب،گفت :" از تو ؟آری ؛بیشتر ..."


هیچ کس را زیر بار تار مویش تاب نیست ...

میگذارد باد هـــم بــر شانه باری بیشتر


خوب با ما تا نکردی ،بد گذشتی روزگار ...

گریه بایــد کـــرد اما خنده داری بیشتر !


گفت :"مختاریم ،یا من می روم یا خود برو ..."

جبر محض است این مسلمان ...اختیاری بیشتر ...



تو سهم اویی



عـشق تنها نثار همسرِ آینده توست..


اگر کسے نگاهت را خواست بگو

واگـذار شده است




شیرینـــی ضرر دارد؟

دو چشمت از عسل لبریز و لب‌هایت شکر دارد
بیــــا، هرچند مـــی‌گــویند: شیرینـــی ضرر دارد

زدم دل را بـــه حافظ ، دیدم او امشب برای من -
"لبش می‌بوسم و در می‌کشم می" در نظر دارد

پریشان است و افسون و هوس در چشم او جمع است
پـــــری‌ رو از پـــــریده‌ رنگ آخــــر کِــــی خبـــــــــر دارد؟

اگر چه مثل نرگس نیست چشمش سخت بیمار است
کـمر چـــون مــــو ندارد او ، ولـــــی مــــو تـــا کمــر دارد

لبش شیرین و حرفش تلخ و چشمش مست و قلبش سنگ
درشت  و  نــــرم  را  آمیـــخته  با  خیــــــــــــــر  و  شــر  دارد

بــــه یـــاد اولین بیت از کتــــابِ خواجــــه افتادم
شروع عشق شیرین است، بعدش دردسر دارد

کوسه های در کمین

به دنبالت ندیدی سایه‌ی مردی پشیمان را؟
کسی که می‌شناسد لهجه‌ی سنگین باران را؟

پس از تو زردی‌ام را سیلی هر دست قرمز کرد
چه ارزان می‌فروشم سیب‌های سرخ لبنان را!...

دلم دریاست بی تو کوسه‌ها در من کمین کردند
کشانده بوی خون این وحشیان تیز دندان را

پس از تو عطر لاهیجانی صد قوری چینی
پس از تو چای مهمان کرده‌ام هر حجله شیطان را

بیا و فرض کن پیراهنت را باد با خود برد
که رسوا کرد یوسف شهر کنعان را ... تو تهران را

صلح به از جنگ

اجازه هست بگویم: سلام ! حال شما ؟
که باز وصل شود سیم اتصال شما ؟

اجازه هست بگویم که باز دخترکی
نشسته بین ورق های آس فال شما ؟

سلام خوب ترین اتفاق ناممکن
که آتشم زده دریاچه ی خیال شما !

ببخش حضرت آقا ! ولی فقط یک بار
بگو نبودن من در دل زلال شما ،

به درد خورد ؟ دوای جنونتان شده است ؟
رسیده شد رطب اشتیاق کال شما ؟

زیاده عرض ندارم ؛ خدا نگه دارت ؛
و بهترین نفس عاشقانه مال شما !

غزل کریمی

انار شب یلدا

درحسرت این مانده ام آقای توباشم
تو خانم من باشی و در پای توباشم

دیوانه ترازمن چه کسی دوروبرت هست
می آیم و می مانم اگر جای توباشم

بنشینی واین لحظه به من فکرکنی، کاش
دلچسب ترین حرف ومعمای تو باشم

تو یوسف مصری که عزیز همه هستی
اصلا چه عجیب است زلیخای توباشم؟

من حاضرم این فاصله رایخ شوم وسرد
از دور ولی گرمِ تماشای تو باشم

با یک غزل ناب و دوتابوسه ویک عشق
این آخر پاییز پذیرای تو باشم

دست تو مرالمس کند...وای چه میشد؟
من سرخ انارِ شب یلدای تو باشم