خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

خلوتخانه عاشق و معشوق

لحظاتی برای آرامش و امید و عاشقی

با حجابت دل می بری


با حجاب از بچہ شیعہ خوب‌تر  دل میبرے
دل نـَدارد قـابلت را، جان فـَدایت اے پـَرے!

چـادرت حـالِ مَـرا از قبـل بهتـر مےکُنـَـد
قرصِ ماهَم! اینکہ ابرے مےشوے زیباترے

من تیمّم مےکنـم بـا خـاکِ پاے چـادرت
آن زمانے کہ بہ سوے قبلہ رو مےآورے

شـالِ آبے بر سـرِ خود مےکنے و یک گـره
بـر دلِ من مےزنے و یک گـره بر روسرے

دلخوشم با فکرِ اینکه قبلہ‌ام با تو یکےاست
دلخوشےهـاے مَـرا بـا یک نگاهـَت میخـرے

الهه_سلطانی

چه کنم گر نکنم از لب تو یاد

زیبــای پـری روی پـری ماه پـری زاد

ای دخـتــــرِ افسـونـگـرِ آزاده ی آزاد


سیمین تـن گیسو زری چشم عقیقی
الماس نگاه، ای همه ات گنج خداداد


باید که بخوانی غزل سعدی شیراز
تا لمس کنی درد فرو خوردن فریاد


آدم چه کند با هیجانش وسط درس؟!
ناگاه که یاد تو و چشمان تو افتاد...؟!


با مـــزه ی ناگفتنیِ تــوت فـــرنگی...
شاعر چه کند گر نکند از لب تو یاد؟!


فتح قلب چادر عربی

هم شاعر آیینی و هم شاعر جنگم

هم سخت، گرفتارِ دو تا چشم قشنگم


تا فتح کنم قلبِ تو چادر عربی را

باید بروم، با همه‌ی شهر بجنگم


می‌گیرمت از پنجه‌ی عاشق کُشِ تهران

از نصف جهان آمده‌ام، بچه زرنگم


دیدی اگر این شهر به رقص آمده، یعنی

یک تار ز گیسوی تو افتاده به چنگم


من یک دل و یک رو، وسط دام دو چشمم

یک رنگم و بازیچه‌ی دنیای دو رنگم


در عشقِ تو، چون یوسفِ افتاده به چاهم

در دام تو، چون یونسِ در کام نهنگم


جای غزل، از دست تو و آن دلِ سنگت،

باید که فقط نوحه بخواند، دلِ تنگم


بگذار که مجنون صفت، از عشق بگویم

حتی اگر این شهر، زَنَد باز به سنگم


قاسم_صرافان